من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی...قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشدو حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست،من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسدشیوا، بدون غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند،اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم نمی لرزد...و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد!واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد،مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نمی گذارد...در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم:"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..."آن گاه کاغذ را به آب می سپارمو آب می داند آن را به چه کسی برساند...و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردمدر پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر...من یک چهار دیواری دارم...