__________
با حریق یادها همسفرم/وقتی دورم به تو نزدیک ترم
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۰/۰۶/۲۵ ساعت توسط دخترک
|
بیست سال پیــ♥ـش بـــود...اِنگــار همیــن دیـــروز بود
روزے که چشمَم به این دنیاے واهی باز شُد
مَــن گریه کردم...اما همه با خوشحالے ذوقِ بدبختـ♥ـے مــَرا مے زدند
سَرنوشت مـ♥ـَن به همین بـی کَسـے..به هَمین تَنهایـ♥ے نِوشته شُده بود
مَــن آمــَدَم...مَــن بــ♥ـودم...مـَـن زندِگــے کـَردم
.
.
.
.
مـے خواهَم زندگے کُـنم...امّـا ایــ♥ـن بار مــَن مـے خواهَم
عــــ♥ــاشقانه تر
بـــِ♥ــهتــَر
زیــ♥ـباتـــَر
و دوســ♥ـت داشتنی تَر
زندگــ♥ے کُنَم
پسرک ماند ولی زیر لبش زمزمه بود مطمئنم که پشیمان شده برمی گردد..
"عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز"