هیچ میدانی که رفتی من چه حالی داشتم؟

در سکوت لحظه ها با خود جدالی داشتم

مثل بغض برگ"در پائیز در وقت غروب

با تو هر شب گفتگوهایی خیالی داشتم

حرفهایم در گلو مانند بغضی کهنه ماند

لحظه ای دیگر اگر بودی سوالی داشتم

پیش خود می سوختم می سوختم اما چقدر

روی شادی پیش چشم این اهالی داشتم..