تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در اغوشت نگیرم

تویی ان اسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد و تیره نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش اید و من ناگه گشایم پر به سویت