اسیر
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در اغوشت نگیرم
تویی ان اسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد و تیره نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید و من ناگه گشایم پر به سویت
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۱۲ ساعت توسط دخترک
|
مطالب حاصل وب گردی ست